سرم درد میکند برای دردسر!
و تو میدانی آنقدر دوستت دارم
که حتی اگر سرم به سنگ بخورد
یا سنگ به سرم ،
از این دوستت دارم
دست بر نخواهم داشت!!
سرم درد میکند برای دردسر!
و تو میدانی آنقدر دوستت دارم
که حتی اگر سرم به سنگ بخورد
یا سنگ به سرم ،
از این دوستت دارم
دست بر نخواهم داشت!!
دقایقی در زندگی هستند
که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود
که میخواهی اورا از رویاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی بغلش کنی.
اين روزها
با غريبه ای که در من می خواند
الفتی ندارم
می خواهم
به جای شعر
نام تو را بنويسم
تا دلم
بنشيند
و نگاهت کند
کاش می شد
زير بارانی که در دلم می بارد
قدم می زدی
تا من می نشستم
و غزل چشمهايت را
دوره می کردم
خدای من میخواهم تو را بسرایم
آنقدر که از انگشتان جوهریم
بر سپیدی کاغذ جاری شود:
"دوستت دارم"
و این سر فصل از تو گفتن است
شعرهایم از تو الهام میگیرند
ومن از شعرهایم.....
چه کنم همیشه باید واسطه ای خیال تو را
کنار من بنشاند....
سبزی لطف بیکرانت به من
رویشی دوباره می دهد:
از نو شکوفا شدن را...
ای خوب:
بهانه ی رویشم را از من مگیر...!